Saturday, January 3, 2009

امید و بهناز

سلام اسم من اميد است و مي خوام يه داستان توووووووپ كه واقعي هم هست رو براتون بتعريفمماجرا از انجايي شروع شد كه:داشتم ازمدرسه ميرفتم خونه كه يهو بين راه بهناز رو ديدم. بهناز دخترخاله ام بود كه خيلي هم هلو بود واي چه اندامي. آدم وقتي مي ديدش اين سيكش ( سيك به تركي يعني كير ) مي خواست بهش سلام كنه ! رفتم جلو و گفتم :سلامون عليكمبا يه خنده جواب سلاممو داد ((آخه من تو گفتن اين كلمه مهارت دارم و هر وقت هم ميگم همه خندشون ميگيره - خلاصه بعد از سلام و احوالپرسي گفت كه مادرش يعني خاله ام -خواهر كوچكش رو برده دكتر و به بهناز گفته كه بياد خونه ما بعداً خودشم مياد.بيچاره بهناز هم رفته در زده هيشكي درو باز نكرده آخه مادرم بهم گفته بود كه ميخواد بره بازار.وقتي اين موضوع يادم افتاد يه فكري به سرم زد و به بهناز گفتم: خب اشكالي نداره حالا كه من اومدمميريم خونه ما بعد مامانتم مياد اونجا. اونم هم قبول كرد و رفتبم خونه مابععععععععععله. خونه هيشكي نبود كيفمو انداختم كنار ديوار و به بهناز تعارف زدم كه بشينهاونم درست نشست كنار كيفم. چون خيلي گرسنه بودم چپيدم تو آشپزخونهالبته ماه رمضون بود ولي خب من روزه نبودم. از آشپزخونه بهناز رو صداش زدم وقتي اومد پرسيدم: روزه اي؟ گفت:نه روزه نيستم ولي ميل هيچي ندارم تو راحت غذاتو بخورگفتم:تعارف كه نمي كني؟ گفت:نهگفتم: okداشت از آشپزخونه بيرون مي رفت كه يهو برگشت و با حالت سوالي گفت: اميد؟زود گفتم:جونم؟يه كم مكث كرد و پرسيد: اجازه ميدي كتاباتو نگام كنم؟((آخه من سال سوم دبيرستان بودم و اون سال اول))گفتم:باشه.ببين.چند دقيقه گذشته بود كه يهو يادم اومد اون سي دي سوپر كه از دوستم گرفتم لاي كتابمهوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااايسريع از آشپزخونه پريدم بيرون. چشتون روز بد نبينه. ديدم سي دي توي دستشهيه نگاه به من انداخت و با لبخند ازم پرسيد: چيه اين؟منم با خونسردي گفتم: سي دي آموزش رياضيگفت:باشه پس بذار ببينيمسرخ شدم گفتم:ببين . كليد نكن. اين يه فيلمه كه توش صحنه هاي بد هم دارهبا يه پوزخند گفت:فيلم كه حد اقل دو تا سي دي ميشه.پس سي دي دومش كو ؟آقا ما قفليديم اينم گير داد كه بايد سي دي رو بذاريخلاصه بعداز ده دقيقه بحث كردن منم مجبوري ديگه سيدي رو گذاشتمتا تصوير سي دي امد بهناز حالي به حالي شد بهم گفت: عجب اموزش رياضي قشنگيهيهو خودشو انداخت روم و منو بوسيدمنم كه ديدم موقعيت جوره شروع كردم به لب گرفتنكم كم خودش مانتو و روسريشو در اورد و منم شلوارمو كشيدم پايين و گفتم: ميخوري؟يهو شيرجه زد رو كيرم و شروع كرد به خوردنبه زور كيرمو از دهنش بيرون كشيدم و گفتم : شلوارتو در آربا يه حركت شلوار و شورت صورتيش لغزيد به زير زانوهاشپرسيدم : بهناز جون اوپني؟گفت: اوپن مادرته درست صحبت كنبعدش چار دستوپا نشست جلوم و گفت : فقط از عقبمنم عين خر كيرمو تا نصف كردم تو كونشيه جيغي زد و گفت : اميد آرومتر. سوختمكيرمو كشيدم بيرون و اين دفه اروم اروم كردم توش .وقتي تا ته رفت گفتم اماده اي؟گفت : آره بزنشروع كردم به تلمبه زدن و با يه دستمم با كسش بازي ميكردم چقدر نرم بوداون يكي دستم رو بردم رو سينه اش واااااااااااااااي اونم نرم بود بهنازم داشت آه و اوف ميكرديهو از ذهنم گذشت اگه تو اين حال بابام بياد تو و ما رو ببينه چي ميشه؟با خودم گفتم طوري نميشه كه . بابام ميگه پسرم تو كارتو بكن منم از پشت تو رو ميكنمبا اين فكر خندم گرفت آخرشم آبم رو خالي كردم تو كونش و تا كيرمو كشيدم بيرون بهناز با عصبانيت گفت: خيلي نامردي خودتو خالي كردي پس من چي؟گفتم پاشو جموجور كن كه الان مامان اينا ميانبعد بهش قول دادم كه دفعه بعد حتماً ارضاش كنم .

2 comments:

  1. یه کوس سکسی قمی بزنگه :
    09387934501
    امیر از قم

    ReplyDelete
  2. یه دخی یا زن سکسی قمی بزنگه :
    09387934501
    امیر کیر کلفت داغ از قم

    ReplyDelete