Saturday, January 3, 2009

دماوند

مريم اسم دختري بود که تازه تو اينترنت باهاش آشنا شده بودم.بالاخره بعد از چند روز چت کردن و چند جلسه با تلفن صحبت کردن اولين قرارمون رو گذاشتيم.روز قرار رفتم يه دوش گرفتم و حاضر شدم واسه رفتن. رفتم تو پارک ساعي . بعد از حدود 5 دقيقه منتظر شدن چشمم به يه دختري افتاد که داره مياد به سمت من.اومد جلو و باهم دست داديم و نشستيم. چند دقيقه اول که فقط داشت من رو نگاه ميکرد.گفتم : مريم جون مشکلي پيش اومده؟ گفت : نه فقط دارم نگات ميکنم.گفتم: زياد نگا نکن شب کابوس مي بيني. يه خنده اي کرد و گفت اختيار دارين شما سرورين.مثل اين که به دلش نشسته بودم حالا وقتش بود که بزنم تو فاز شغل اصليم يعني سکس!! بلند شديم و شروع کرديم به راه رفتن.دستش تو دستم بود و راه ميرفتيم..._مريم گفتي خونتون کجا بود؟_دماوند._آها آها... ببخشيد يادم رفته بود.ببينم حالا چرا رفتين اون جا خونه گرفتين._بابام گفته که بهتره بريم نزديک پدر بزرگ و مادر بزرگم زندگي کنيم._ايول به نظر منم جايه قشنگيه (تا به حال دماوند نرفته بودم!!)._ الان که اومدي مامانت نگران نشد؟ نگفت کجا ميري؟_نه بابا... من هروقت که دوست داشته باشم ميام تهران پيش خاله ام و دختر خاله ام._ ببينم تو دماوند شما باغ هم دارين؟_آره بابا پس چي خيال کردي پدر بزرگم به باغ داره خيلي بزرگه.تابستون که ميشه هممون جمع ميشيم تو باغ و کلي خوش ميگذرونيم._(آخ جون!! ياور مکان هم که استاد شد). الان هم که تابستونه پس ما هيچي ديگه... کسي مارو تحويل نمي گيره؟_اختيار دارين آقا بابک شما که مارو قابل نمي دونين.اگه بياي حتما باغ هم ميبرمت.اون چند ساعتي که کنار مريم بودم بالاخره تموم شد. تو ماشين که نشسته بودم همش هيکلش جلويه چشمم بود يه صورت با نمک و سينه هايي نسبتا کوچيک. چند بار ديگه هم رفتيم بيرون و بالاخره تصميم گرفتم که حرفم رو بهش بزنم..._مريم..._جونم؟_يادمه گفتي که پدر بزرگت يه باغ خيلي بزرگ داره. درسته؟_آره چطور مگه؟_ (به شوخي گفتم)منم تو باغتون راه ميدي...؟_(با خنده). گفتم که اگه دوست داري يه روزقرار ميزارم که باهم بريم تو باغ._فردا خوبه؟_ببين صبر کن من برم خونه يه آمار بگيرم ببينم که کسي نمي خواد بياد اون جا.بعد شب بهت زنگ ميزنم باهات هماهنگ ميکنم.باشه؟_پس شب منتظره زنگت هستم..._باشه_خدا حافظ_تا شب.بايمن سواره ماشين شدم و حرکت کردم.شب حدودا ساعت ده بود که بهم زنگ زد._بله..._سلام آقا بابي.خوبي؟_سلام ماري خانوم.خوبم تو خوبي؟_فدات شم.ببين بابک فردا ساعت نه صبح بيا دم پارک(ساعي) که باهم بيايم طرف باغ.باشه؟_ايول پس جور شد؟_آره._باشه. چشم. فردا ميبينمت_ساعت نه .قربانت باي_بايصبح شده بود.ساعت هشت و نيم بود که راه افتادم به سمت پارک. حوالي ساعت نه بود که رسيدم.ديدم اون جا واساده اومد سوار شد و حرکت کرديم.تو راه شروع کرديم به جک تعريف کردن. يکي من ميگفت يکي اون. ديگه طاقت نداشتم و شروع کردم به تعريف جک هايه يه کمي و بعد کاملا سکسي. اولين جکي رو که داشتم ميگفتم زول زده بود تو چشام و داشت بر و بر منو نگا ميکرد.جک که تموم شد زد زيره خنده و گفت: نگفته بودي که از اين حرفا هم بلدي.گفتم: خوب ديگه چيکار کنيم.بعد از مدتي دستش رو گذاش رويه رون پام و گفت: بابک ميخوام آهنگ گوش کنم. يه سي دي براش گذاشتم تا يه کم آهنگ گوش کنه. تو راه دستش رو پام بود و داشت کم کم با پام بازي ميکرد.بعد از مدتي گفت: بابک رسيديم. تو همين جا ماشين رو پارک کن تا من بيام.منم ماشين رو پارک کردم و منتظر شدم.بعد از چند دقيقه ديدم اومد._کجا رفتي؟_رفتم خونه به مامانم اينا گفتم که ميرم خونه سميه._سميه کيه؟_سميه دختر همسايمونه.حالا راه ميوفتي يا بازم ميخواي سئوال کني؟_ها... آها آها بريم بريم...بعد از کمي پياده روي رسيديم به باغ.خدائيش عجب باغي بود.بزرگ و زيبا.هرچي که بگم بازم کم گفتم.تو باغ در حال قدم زدن بوديم دستش تو دستم بود و از همه چيز و همه جا باهم صحبت کرديم. _مريم_بله_اين همه گيلاس رو بعد از اينکه از درخت چيدين بلافاصله راهيه شهر ميکنين؟_نه بابا يه اتاقکي اون جا هست مي بينيش؟_آره_اولش بعد از چيدن ميبريم اون جا و بعد از هماهنگ کردن دائيم با ماشين ميره شون شهر._ميتوني بريم اونجا گيلاس هارو ببينم._حتماراست ميگفت بيشتر از 30تا جعبه گيلاس بود.مريم رو به من کرد و گفت اگه دوست داري بشين تا من چند تا گيلاس ببرم بشورم بيارم تا باهم بخوريم.باشه من هستم برو بيا.داشتم چند تا گيلاس نشسته مي خوردم که ديدم داره از ته باغ مياد.رفتم پشت در وقتي که اومد تو من يک دفعه پريدم جلوش._بميري تو._(خندم گرفته بود)ترسيدي؟_نه_ آره جون خودت_نگا کن گيلاس ها از دستم افتاد_اشکال نداره الان جمشون ميکنيم.با هم ديگه نسشتيم شروع کرديم به جمع کردن. منه خنگ تازه متوجه شدم که مانتوش رو آويزون کرده به درخت و بايه تاپ و شلوار روبرويه من نشسته و داره گيلاس هارو جمع ميکنه. خط سينه هاش داشت منو ديونه ميکرد.دلم و زدم به دريا و دستش رو گرفتم و بلندش کردم.دستم رو انداختم دور کمرش و صورتم رو نزديک صورتش گرفتم و بهش گفتم:_مريم_جونم_ ميخوام يه چيزي بهت بگم_دوتا چيز بگو_مريم... دوست دارم_منم خيلي وقته که ميخوام اين جمله رو بهت بگم ولي ميترسيدم که جدي نگيري. بابک_جونم_دوست دارم.اين جمله رو گفت و لباش رو چسبوند به لبام.لباش مثل عسل بود تا حالا هيچ لبي به اندازه اين يکي بهم حال نداده بود. پيراهنم رو درآوردم و انداختم رو زمين و خوابوندمش رو زمين.گردنش رو مي بوسيدم و با دستام با سينه هاش بازي ميکردم.تاپش رو دادم بالا و شروع کردم به خوردن سينه هاش.سينه هاش رو مثل دوتا هلو تو دستام گرفته بودم و ميخوردم.دستاش رو گذاشت رو شونه هام و من رو به طرف پايين حول ميداد.رفتم پايين تر.زيپ شلوارش رو کشيدم پايين شرتش رو هم با شلوارش از تنش خارج کردم.صورتم رو نزديک کسش بردم.کس قشنگي بود .دست نخورده و سر حال.کمي خيس شده بود.با دستم لايه کسش رو باز کردم و شروع کردم به خودرن کسش.داشت ديونه ميشد.خودش هم پاهاش رو باز کرده بود تا کسش بهتر تو ديد من باشه و اون هم بيشتر بتونه حال کنه.سرم رو آوردم بالا.ازش لب ميگرفتم و با انگشت هايه دست راستم با چوچول کسش بازي ميردم.سرش رو آورد بالا و آه آرومي کشيد.دستم کمي خيش شده بود.فهميدم که به ارگاسم رسيده چشماشو بسته بود منم چند لحظه گذاشتم تا به حال خودش باشه.چشماشو باز کرد.ميخواست بلند بشه منم مزاحمش نشدم.پاشد و دوزانو روبرويه کير من نشست.کمربندم رو باز کرد و شلوار و شرتم رو کشيد پايين.تي شرتم رو داد بالا که راحت تر بتونه کارش رو انجام بده.با ولع هرچه تمام تر داشت کيرم رو ميخورد.عجب لذتي داشت.بعد از مدتي کيرم رو ازدهنش خارج کردم و بلندش کردم.کاملا لختش کرده بودم دستاشو گذاشت به ديوار و کمي خم شد.منم که پشتش بودم دستم رو گذاشتم رو کمرش و ازش خواستم که بيشتر خم بشه.ازش پرسيم که پرده داري؟گفت:حلقويهمنم با اجازه خودش کردم تو کسش.بعد از مدتي مکث شروع کردم به تلمبه زدن.هر دوتامون داشتيم يه حال عجيبي ميکرديم.سکس همراه با عشق.فکره کونش نبودم چون کسش خيلي داشت بهم حال ميداد.چشمام رو بسته بودم و به آه و ناله اي مريم گوش ميدادم که يه دفعه متوجه شدم که دارم ارضاء ميشم.کيرم و درآوردم و آبم رو که با فشار خالي کردم رو کونش.بعد از چند لحظه برگشت.با لبخندي که گوشه لباش بود گفت :_ممنونم._من از تو ممنونم که...._نه نه وظيفه من بود که هرکاري که از دستم بر مياد واسه عشق ام انجام بدم.تو همون حالت بغلش کردم.فهميدم که داره گريه ميکنه._مريم. خانومي چرا داري گريه ميکني؟با صدايه لرزون گفت: تا امروز کسي رو به اندازه تو دوست نداشتم.سرم رو گذاشتم رو شونه هاش و ديگه نتونستم جلويه اشکم رو بگيرم

1 comment:

  1. یه دخی یا زن سکسی قمی بزنگه :
    09387934501
    امیر کیر کلفت داغ از قم

    ReplyDelete