Thursday, January 15, 2009

داستان سکسی من و دختر دست فروش

دستفروشوقتي که داشتم از استخر برمي گشتم يه دفعه موبايلم زنگ زد..._سلام مامان._سلام بابک جان خوبي.ببين پسرم يه خبر بد..._چي شده؟_مسعود تو راه خونشون تصادف کرد مرد..._آخ آخ... کي؟_همين الان به ما زنگ زدن خبر دادن.ببين پسرم من و بابات داريم ميريم شمال خونشون. فهميدي؟_آره آره.خوب..._خوب نداره که.دو سه روزي اون جا هستيم._باشه.ميخواين منم بيام._نه...نه... تو خونه باش_باشه.مامان زود برگردينا_باشه مامان.مواظب خودت باش.خداحافظ._خداحافظ. مسعود اسم شريک بابام بود.سره يه کار ساختموني با هم آشنا شده بودن و شريک شدند.مرد خوبي بود.دو سه باري بيشتر نديده بودمش ولي بابام خيلي ازش تعريف ميکرد. وقتي رسيده بودم خونه ساعت 5بعد از ظهر شده بود.رفتم تو اتاقم لباسام رو درآوردم و رفتم حموم.در حموم رو هم باز گذاشته بودم... از حموم اومدم بيرون و واسه خودم يه آب پرتقال ريختم و شروع کردم به خوردن... داشتم پيش خودم فکر ميکردم که تو اين يکي دو روز که خونه تنهام چيکارکنم؟ يه راه حل توپ به فکر رسيد... لباسام رو تنم کردم و رفتم تو پارکينگ.اون يکي ماشين رو برداشتم و از خونه زدم بيرون. داشتم تو خيابون ها کس چرخ ميزدم که يه رسيدم پشت يه چراغ قرمز سره يه چهار راه. يه دست فروش دختر داشت به همه ماشين ها سرمي زد.تو دستاش چند جفت جوراب بود که دم هر ماشيني ميرفت دکش ميکردن.داشتم با چشمام تعقيبش ميکردم که اومد سمت ماشين من..._آقا جوراب نميخواين؟ يه دختره تقريبا 17 يا 18 ساله بود.يه چادر سرش بود که رنگ روش هم رفته بود.يه پيرهن آبي تنش بود که به خوبي ميشد سينه هاش رو ديد.يه لحظه رفتم تو فکر.پيش خودم گفتم اينم بد تيکه اي نيست ها... تو همين فکر بودم که صدايه بوق ماشين هايه پشت سرم من رو از اين فکر درآورد. گاز دادم و رفتم.تو راه داشتم به اين دختره فکر ميکردم و نقشه اي رو براش کشيده بودم.پيش خودم گفتم:آخه خره اين دختره کر و کثيفه.سگ اين رو نمي کنه تو ميخواي بکنيش.؟خوب..خوب ميبرمش حموم.کس کس ديگه.کس اين چه فرقي با کس بقيه داره.تازه ما که کس تميزش رو کرديم بزار يه بار هم کس کثيف بکنيم!! سريع دور زدم و رفتم سر همون چهار راه.ديدم اون کنار واساده تا چراغ قرمز بشه و دوباره بياد به مردم جوراب بفروشه. رفتم کنارش واسادم وبراش بوق زدم.روش رو برگردوند طرف من.منم با دست بهش علامت دادم که بياد سمت من.ديدم داره مياد_سلام آقا.جوراب مي خواستين؟_سلام.نه جوراب نميخوام.ببينم دوست داري بياي تو يه خونه کار کني؟_خونه...؟ والا چي بگم آقا.نميدونم._پول خوبي بهت ميدم. مياي يا نه؟_بله.چشم. ميام. تا فهميدم که راضيه سريع در و براش باز کردم و گفتم:_بدو.زود بيا بالا._آخه آقا ماشينتون کثيف ميشه؟_بهت ميگم بيا بالا اومد بالا.منم سريع گازشو گرفتم و از اون محل دور شدم. تو راه حواسم بهش بود.هيچ حرفي نمي زد.فقط داشت اين ور اون ور رو نگاه ميکرد._ببينم دختر چند سالته؟_من آقا؟_نه...عمه خدا بيامرزم!!(خنديد.وقتي که خنديد قيافش يه کم خوشگل تر ميشد.دندوناش يه دست و سفيد بود.)_من 17 سالمه آقا._پدر مادرت کجان؟_شهرستانن آقا._خودت تنهايي تو تهران کار ميکني؟_نه آقا... با داداشم.من سر اين چهار راه هستم.داداشم سره چهار راه بعدي. آقا ما داريم کجا ميريم؟_ميريم خونه من._برايه کار ديگه.آره؟_آره عزيزم.(وقتي اين حرف رو زدم يه دفعه ساکت شد).چيه چرا ساکت شدي؟_هيچي آقا.همين طوري.حالا من بايد چيکار کنم آقا؟_صبر کن برسيم بهت ميگم. ديگه رسيده بوديم به خونه.بردمش بالا.در و باز کردم و رفتيم تو.داشت اتاق رو نگاه ميکرد.رو کرد به من و گفت:_حالا بايد چيکار کنم آقا.؟_اول بايد بري حموم._اول بايد حموم رو بشورم؟_نه بابا.اول بايد بري حموم تا تميز بشي.(سرش رو انداخت پايين.فهميده بود که بايد کسش رو آماده پذيرايي از کير من کنه)_آقا ولي شما گفتين که من رو ميبرين خونتون برايه کار._کار از اين بهتر ميشه؟_آقا خواهش ميکنم.بزارين برم._باشه برو.ولي اگه يه کمي فکر کني مي فهمي که داري اشتباهي ميکني؟_چرا؟_هم بهت پول ميدم.هم غذا ميدم.هم ميري حموم تميز ميشي و ... (بازم سرش رو انداخت پايين و داشت پيش خودش دو دوتا چهار تا ميکرد) بهش گفتم:پس چرا نميري؟ برو گم شو ديگه...!!_باشه آقا.چشم هر چي شما بگين._آها... حالا شد.اول بايد بري حموم.تا تو برگردي منم ميرم بيرون خريد.بايد يه فکري برايه شام کنم. يه تيغ بهش دادم و کردمش تو حموم._ببين بهت چي ميگم؟_بله آقا؟_خوب خودت رو تر و تميز ميکني.بعد مياي بيرون.حاليته؟_چشم آقا. در حموم رو بستم و رفتم بيرون.غذا خريدم و برگشتم.وقتي رفتم تو خونه ديدم لخت وايساده جلويه ميز آرايش مامانم و داره خودش رو درست ميکنه. از پشت عجب هيکلي داشت.هيچ کس فکر نميکرد زير اون چادر رنگ رو رفته همچين هيکلي خوابيده باشه.مثل اين که حسابي خودش رو شسته بود._آهاي... (يه دفعه برق از کونش پريد.برگشت به طرف من.باديدن اين صحنه حسابي کيرم داشت راست ميشد.صورتش حسابي خوشگل شده بود.نميدونم حروم زاده از کجا آرايش کردن رو يادگرفته بود.سينه هاش يه کمي بزرگ بود.کسشس رو هم که حسابي تميز کرده بود.سفيد سفيد شده بود)._ب ب بله آقا؟_اون جا چه غلطي ميکردي؟_هيچي آقا._برو تو اتاق من رو تخت بخواب الان ميام.وقتي داشت ميرفت کونش بد جور مي لرزيد.ديگه بيشتر از اين معطل نکردم.پلاستيک غذا رو گذاشتم تو آشپزخونه و رفتم تو اتاق.رو تخت نشسته بود.لباسام رو در آوردم و رفتم از تو کشويه ميزم يه کاندوم آوردم.رفتم جلوش و کيرم و گرفتم جلويه دهنش و بهش گفتم شروع کن. کيرم و گرفته بود تو دستاش.اول يه نگاهي بهم کرد و شروع کرد به خوردن کيرم.عجب ساکي ميزد.هرکي ميديد فکر ميکرد اين دختره بازيگر کانال(ايکس ايکس ال).همچنان داشت کيرم و ميخورد.و گاهي هم تو چشمام نگاه ميکرد.کيرم رو از دهنش کشيدم بيرون و گفتم که برو رو تخت. رفت رو تخت و آماده شد که پذيرايه کير خوشگل من باشه.از کيرم معذرت خواهي کردم و کاندوم رو کشيدم روش!! دستم رو گذاشتم رو کونش رو و کيرم رو با سوراخ کسش هماهنگ کردم و با يه فشار فرستادمش تو.کسش داغ بود.چند ثانيه اي کيرم رو اون تو نگه داشتم و بعد شروع کردم به جلو عقب کردن.اصلا فکرش رو نمي کرد که همچين کسي مشتريش بشه.ديگه خجالت رو گذاشت کنار و شروع کرد به ناله کردن.داشت از آه و ناله هاش خوشم مي اومد.قشنگ اين کار رو انجام ميداد.کيرم رو از کسش کشيدم بيرون.خودش فهميد که بايد آماده بشه واسه کون دادن.برگشت يه نگاهي بهم کرد و گفت:آقا من حاضرم. کيرم رو بردم دم سوراخ کونش و کم کم کيرم رو کردم تو کونش.يه داد کوچيکي زد و گفت:آقا زود باشين.تا آخرش بکنين ديگه. يه دفعه با فشار کردم تو.لبش رو گاز گرفت و سرش رو گذاشت رو بالشم.بعد از چند لحظه خودش داشت عقب جلو ميکرد.فهميدم که ديگه دردش آروم شد.منم شروع کردم به تلمبه زدن.همش مي گفت:آقا تند تر... تند تر... منم تند تر ميکردمش.داشتم حال ميکردم ولي آبم داشت ميومد.تا اومدم به خودم بيام آبم اومده بود.کيرم رو تو کونش نگه داشتم و تمام آبم ريخت تو کاندوم... از پشتش بلند شدم و رفتم بغلش نشستم.چشماش بسته بود._ببينمت... (چشماش رو باز کرد.چشماش يه کمي خيس شده بود).گريه کردي؟_نه آقا... از چشمام آب اومد.آخه بد جوري يه دفعه کردين تو کونم. زدم زير خنده.اونم خندش گرفت._ولي تميز شدي.نه؟_بله آقا.دستتون در نکنه._پاشو.پاشو برو. اون پلاستيک رو از تو آشپزخونه بيار که خيلي گشنمه._نمي تونست بلند بشه.کمکش کردم تا بلند بشه. وقتي ميخواست بره گشاد گشاد راه ميرفت.خندم گرفته بود.برگشت و اونم يه لبخندي زد... شام رو باهاش خوردم و يه بار ديگه هم رفتم روکارش!! اون شب تا صبح پيشم خوابيده بود... بعد از اون يکي دو روز ديگه هم تو خونه نگرش داشتم.وقتي که مامانم زنگ زد گفت که داريم حرکت ميکنيم به سمت تهران منم بلند شدم و بهش گفتم:_بلند شو بايد ببرمت._چرا آقا؟_مثل اينکه بهت خوش گذشته ها.مامانم اينا دارن ميان.تو خونه نداري؟_چرا آقا...خونه داريم... يه جا هست که با داداشم شب ها اون جا ميخوابيم. لباسام رو تنم کردم و سوار ماشين کردمش و رسوندمش دم همون خونه.خونه که نميشه گفت خرابه بهتره. وقتي داشت ميرفت بهش گفتم:_ببينم تو هميشه سر اون چهار راه هستي؟_بله آقا.هميشه اونجام._باشه.من اگه دوباره باهات کار داشتم ميام اون جا._چشم آقا.من در خدمتم. کيفم رو درآوردم و 20تا هزاري بهش دادم و ازش خداحافظي کردم... راستش رو بخواين از اون روز تا حالا حتي يک بار هم از اون چهار راه رد نشدمپايان

1 comment:

  1. یه دخی یا زن سکسی قمی بزنگه :
    09387934501
    امیر کیر کلفت داغ از قم

    ReplyDelete